به گزارش سرویس جامعه مشرق؛ بزرگترین کارخانه ریخته گری ایران، قربانی هزار و یک اشتباه و تعلل. حکایت تعطیلی کارخانه ها و واحدهای صنعتی، دیگر حکایت جدیدی نیست. داستانی تکراری از تعطیلی اجباری و بیکاری نان آورانی که چاره ای جز به نظاره نشستن تعطیلی خانه دومشان ندارند.
حکایت تعطیلی اینبار قرار است برای تعطیلی بزرگترین واحد ریخته گری کشور روایت شود. کارخانه عظیم که بسیاری از واحدهای صنعتی داخلی و خارجی هنوز هم با قالب های تولید شده دراین کارخانه به کار خود ادامه می دهند، بی آنکه بدانند چه بر سر کارخانه و کارگران آن آمده است. کارگرانی که امروز خانه نشینند و 5 دهه سابقه درخشان کارخانه نیز در زیر لایه ای ضخیم از غبار بی تدبیری درحال فراموشی است.
خبرهای ضد و نقیض حکایت از تعطیلی کارخانه سدید ریخته گر داشت؛ بزرگترین ریخته گری ایران که حالا روایت های متفاوتی از تعطیلی آن و بیکاری کارگرانش به گوش می رسد.
راهی اسلامشهر می شویم. به حوالی کارخانه می رسیم و از عابرین رد و نشان کارخانه را می پرسیم. می گویند سدید کمی جلوتر است اما تعطیل نشده است. برق خوشحالی در نگاه مان می درخشد، میگوییم خدا را شکر که تعطیل نشده و همه این خبرها و حرف ها دروغ و شایعه ای بیش نبوده.
خوشحالی مان اما دوامی کوتاه دارد. سدید ریخته گر 18 ماهی می شود که تعطیل است و خاک مرده بر روی دستگاهها و در و دیوار کارخانه پاشیده اند. آنچه هنوز از نام سدید پابرجاست دو شرکت دیگر از این گروه صنعتی است و هیچ ارتباطی با بزرگترین و قدیمی ترین کارخانه ریخته گری ایران ندارد.
ریختهگری را فن شکل دادن فلزات و آلیاژها از طریق ذوب، ریختن مذاب در محفظه ای به نام قالب و آنگاه سرد کردن و انجماد آن مطابق شکل محفظه قالب توصیف می کنند. اگرچه این روش قدیمی ترین فرایند شناخته شده برای بدست آوردن شکل مطلوب فلزات است، اما همچنان رونق دارد و البته در کشورمان فعلا نه!
یک به یک از مقابل کارخانه ها رد می شویم. هیاهو و زندگی هنوز در رگ هایشان جریان دارد و حس زنده بودن را از نگاه کارگرها و آدم هایی که در کارخانه ها تردد می کنند می توان لمس کرد اما کمی پایینتر، درست در انتهای خیابان، یکسال و نیم است که ورق برگشته و کار بزرگترین کارخانه ریخته گری ایران به تعطیلی کشیده است. تعطیلی 50سال سابقه و تلاش به واسطه بی تدبیری!
هجده ماه از تعطیلی کارخانه می گذرد. سدید ریخته گر که روزگاری قالب های تولیدی اش چرخ صنعت ایران و کشورهای همسایه را به چرخش وامی داشت حالا خودش از حرکت ایستاده است. با اینکه مدت هاست از تعطیلی کارخانه می گذرد اما کارگرها هنوز امیدوارند. هر روز عده ای جمع می شوند و برای احقاق حقوق شان مقابل درهای زنجیر خورده کارخانه انتظار می کشند. می گویند حق و حقوقشان را نگرفته اند، و مسئولان کارخانه که حالا قفل تعطیلی به درهای آن زده اند نه تنها حقوقی به آنها پرداخت نمی کنند بلکه حتی حاضر نیستند حکم اخراجشان را صادر کنند تا بتوانند از مزایای بیمه بیکاری استفاده کنند.
کارگرها مقابل در ورودی پلاکارد نصب کرده اند و از مسئولان و نمایندگان مجلس درخواست کمک دارند. می گویند مقام و مرجعی در این کشور نبوده است که درخواست کمکمان را برایش نفرستاده باشیم.اما دریغ از یک جواب! حتی به نامه هایمان جواب هم نمی دهند.
یکی از کارگرها که بغض و ناراحتی تمام وجودش را گرفته می گوید: "بیکاری و بی پولی باعث شد همسرم طلاق بگیرد. ما 110کارگر بدبخت شدیم اما مدیران حتی در طول شش ماه گذشته یکبار هم به اینجا نیامده اند و سری به ما نزده اند. تنها درآمدمان همین یارانه هاست که هر ماه هم از اضطراب قطع شدنش خواب نداریم."
به هر طریق وارد محوطه کارخانه می شویم. یکی از بازنشسته های سدید ریخته گر میگوید روزگاری اینجا سه شیفت کار بود. تمام قالب های ایران خودرو، سایپا، کارخانه ذوب آهن اصفهان و کارخانه های سیمان سازی را اینجا می ساختند. علاوه بر برخی صنایع نظامی، حتی ترکیه و ایتالیا مشتری های ما بودند و برای کارخانه هایشان قالب تولید می کردیم.
وارد فضای کارخانه که می شویم سکوتی مرگبار همراه با غباری سنگین فضا را احاطه کرده است. بی اختیار خودم را در هیاهوی روزهای گذشته متصور می شوم. هیاهوی کارگرها، صدای گر گرفتن کوره ها و تلاشی خستگی ناپذیر برای به حرکت در آوردن چرخ های صنعت. حالا اما طی این دو سال گذشته چه اتفاقی افتاده که همه چیز روبه تعطیلی رفته و خاک مرده بر دستگاهها و در و دیوار کارخانه پاشیده اند؟
یکی از کارگرها با حسرتی غیر قابل توصیف سالن وسیع و غبار گرفته کارخانه را نشانم می دهد و از روزهایی می گوید که اینجا کسی دوست نداشت خانه برود. روزگاری که اضافه کاری معنا نداشت و کارگرها با عشق کار می کردند و خود نیز از سودی که به کارخانه می رساندند منتفع می شدند. حالا اما از آنهمه هیاهو چیزی جز سکوت و غبار باقی نمانده است. هر از گاهی صدای پر زدن های پرنده ای سکوت را می شکند تا مرگ یکباره صنعتی 50ساله را برایمان یادآوری کند.
هنوز مدل های چوبی قالب گیری در گوشه سالن خاک می خورند، حتی آخرین قالب هم که کار مدل سازی اش نیمه کاره رها شده در گوشه ای از سالن به حال خود رها شده است.گویی اینجا زمان به یکباره ایستاده است گرد فراموشی پیکره بزرگترین و قدیمی ترین واحد ریخته گری ایران نشسته است.
سالن تراشکاری مجموعه پر است از دستگاههای میلیاردی و چند صد میلیونی که حالا در توقیف لیزینگ خودرو کار است، توقیف را از کجا متوجه می شویم؟ از پلاک آهنی که ظاهرا با افتخار روی برخی دستگاهها نصب شده و اگرچه خواسته است جلوی فروش بی سر و صدای این دستگاهها را بگیرد اما از سوی دیگر، علامتی تلخ از سرنوشت این کارخانه بزرگ محسوب می شود.
کارگرها شبانه روز مراقبند تا دستگاهی از مجموعه خارج نشود؛ مراقبند و امیدوار. گویی هنوز باور نکرده اند حامی هایشان در برخی دستگاهها و ادارات دولتی قرار نیست کار خاصی کنند تا چرخ های این کارخانه دوباره به حرکت درآیند. می گویند نمی گذاریم دستگاهی از اینجا خارج شود، سدید ریخته گر دوباره راه خواهد افتاد...
یکی از کارگرهای قدیمی می گوید سال 57همزمان با انقلاب کارخانه به سازمان صنایع گسترش نوسازی واگذار شد. پس از مدتی، سو مدیریت باعث شد سوددهی کارخانه به حداقل برسد و سرانجام با بدهی های فراوان کارخانه به بنیاد سدید واگذار شد. سال 73هم بنیاد سدید به سه شرکت سدید ریخته گر ،سداد و شرکت ماشین لوله و تجهیزات تفکیک شد. او می گوید بی تدبیری به یکی دو سال قبل محدود نمی شود.چون مشکل اصلی دراواخر کار دولت اصلاحات رقم خورد و شرکت با بدهی های فراوان به خریداران جدید واگذار شد.
با اینحال کار به خوبی پیش می رفت تا اینکه در سال 93 کار به بحران کشید و از ابتدای سال 94، سدید ریخته گر 50ساله برای همیشه تعطیل شد و کارگرهایش خانه نشین.
می گوید درست است که 110کارگر به یکباره بیکار شدند اما در طول این سالها بیش از 400کارگر به مرور تعدیل شدند و درنهایت کار به اینجا رسید.
کارخانه حال و هوای خزان دارد. حتی برگ چنارهای کهنسال هم یک ماه زودتر به استقبال پاییز رفته اند و برای همدردی با کارخانه و کارگرها هم که شده خزانی زودرس داشته اند.
بیرون از اتاقک نگهبانی، هنوز ولوله ای برپاست. کارگری میانسال می گوید ای کاش مسئولان برای سدید ریخته گر، کارگرهایش و صنعت این مملکت فکری کنند. ای کاش تدبیرشان شامل حال ما هم بشود.ای کاش صدایمان را بشنوند و هزاران ای کاش دیگر... البته ظاهرا می داند که برگ های چنارهای اینجا هم بهانه خوبی برای ریختن دارند چون " برگ از درخت خسته میشه وگرنه پاییز بهونست ..."